سوژه؟سوژه؟اقا من نداشتن سوژه رو به شدت تکذیب میکنم!اصلا همچین چیزی نیست و اینا و همه اش از تنبلی اینجانب و دوستان تنبلتر اینجانب سرچشمه میگیره!همین چند روز پیش ما رو برداشتن بردن موزه دکتر حسابی اونجا رو به معنای واقعی کلمه ترکوندیم!ملت هیچ میدونستین عینک دکتر حسابی نمره اش سیزده بود؟!کلی به خودم امیدوار شدم بابا!من هی به مامانم میگم مادر من بذار من کتابمو بخونم!جلو پیشرفت علم رو نگیر!نمیذاره منم میرم زیر پتو با استفاده از چراغ قوه کتاب میخونم نتیجه اش هم میشه عینک با نمره دو و دو بیست پنج!هزاران صلوات بر روح سازنده چراغ قوه و دوهزار درود بر روح ادیسون!آره خلاصه رفتیم اونجا کلی هم درس های مفید گرفتیم از جمله این که:
?-ملت وقتی میرید یه کشور خارجی؛نمیتونین حرفتون رو به طرف مقابل حالی کنین بیخودی به زبون مادریتون هرچی فحش بلدین بار طرف مقابل نکنین!زشته این کارا قباحت داره!به دو دلیل:
الف)ممکنه یارو بر حسب اتفاق زبون شما رو یا حداقل فحشاشو بلد باشه خیطی بالا بیاد.
ب)معجزات خلقت بشریت!خب شما رفتین کشور اون بنده خدا!شما باید زبونش رو بلد باشین نه اون بدبخت که!به جای بد و بیراه گفتن پاشید برید دوتا زبون زنده دنیا رو یاد بگیرید که اینجور مواقع بیخودی خونتونو کثیف نکنین!
?-چشمها اصولا موجودات خیانت کاری هستن!اگر یه وقتی دیدین یه عکسه داره بهتون چشمک میزنه زیاد توجه نکنین!به احتمال قوی شما هم مثل تموم بچه های کلاس ما در روز بازدید از موزه دکتر حسابی دچار توهمات فوق شدید!یه عکسه رو دیوار بود که اگه میرفتی عقبتر بهش نگاه میکردی بهت چشمک میزد.یعنی چشماشو باز و بسته میکرد.فکرشو بکن!اسمش دستمال ورونیکا بود.چقدرم ترسناک بود!
?-اصولا دکتر حسابی شدن کار سختیه!یعنی در سطح هیولا سخته ها!یه ذره کمتر تو نت ول بگردین به جاش پاشید برید درس بخونین بلکه یه روزی انگشت کوچیکه دکتر حسابی بشین!شونصد تا مدرک جورواجور از دانشگاه های مختلف رو در و دیوار موزه بود.ما همه کف کرده بودیم!مااااااااا!
خلاصه این از این تو راه بازگشت هم با شعرهای بسیار آسلامیک تینا از جمله:یاران چه غریبانه،ملوانان،خلبانان؛ممد نبودی ببینی،یا لشکر صاحب زمان،سوپور محله مون تازگی با کلاس شده...اهم اهم!نخیر اشتب شد این یکی!میبخشید!این جزوش نبود!بگذریم!
ایول ایول!بر و بچس صد و پنجی وبلاگ زدن!دمشون قیژ!من کلا خیلی حال میکنم با این بر و بچه های امروزی که میرن وبلاگ میزنن،کارنامه شونو میذارن و اینا!در کل وبلاگ باحالیه ولی یه لطفی بکنین آپ همگانی بذارید!نه آپی که فقط بر و بچه های کلاس خودتون سر در بیارن ازش!ولی کار باحالی کردن.آفرین!خانوم گزینی هم من قربونش برم الهی!ماه!جواهر!هرچی بگم کم گفتم!
از این حرفا که بگذریم میرسیم به...............................:
خب دیگه بسه زیادی چرت و پرت گفتم!
سلام ای امید زندگانی ام، ای کسی که که هر نفس ات نوای پایداری جسم بی جان من
و صدای قلبت شیرین ترین ترانه ی جاودانگی ام .
تمام این روز ها و شب ها را به امید تو سر می کنم.
تویی که برای رسیدن به وجودت از همه چیزام گذشتم، تا به همه چیز برسم !
تویی که برای لمس دستان نحیفت از گناهش گذشتم.
تویی که به امید گرمای آغوشت، گرمای دوزخ را برای خود خریدم.
خوب می دانم که نمی توانم تمام محبت ام را به تو در این واژه های ناتوان بگنجانم،
اما شاید بتوان گوشه ای از آن دریای بیکران را به نمایش گذاشت.
یک ساحل از دریای مواج و طوفانی دل ام.
ساحلی که آرامش اش را از عمق چشمان تو به امانت گرفته است.
با من بمان، با من که محتاج تو ام.
بودنمان را به دست تقدیر مسپار، بگذار تا ما تقدیر را مشخص کنیم.
تمام این ها را نوشتم برای یک جمله.
جمله ای که همیشه با گفتنش لرزشی مهیب تمام وجودم را فرا می گیرد،
و نگاهم از شرم دیدگان تو می گریزد.
دوستت دارم ای تمام هستی ام
یه لحظه هایی هست تو زندگی که خیلی خوشحالی.
یه لحظه هایه دیگه ای هم هست که انگار غم دنیا رو گذاشتن رو دل تو.
اما یه لحظه هایه دیگه هم وجود داره، وقت هایی که نمی دونی خوشحال باشی یا ناراحت!
حالا من تو این لحظه هام، نمی دونم...
نمی دونم از اومدن بهار خوشحال باشم یا از رفتن شبهای قشنگ و بارونی زمستون ناراحت.
نمی دونم چشم هام و ببندم و بوی عید رو که از دور به مشام می رسه ارو با تمام وجود لمس کنم یا...
یا به ابر های آسمون نگاه کنم که دارن کم کم می رن.
نمی خواستم به این زودی بیام و بنویسم، اما وقتی یه ماه جدید شروع می شه دلم پر می کشه که بیام و بنویسم.
اونم چه ماه ای ! ماه من...
ماه ای که برای اولین بار چشمام و به روی دنیا باز کردم و با تمام خوبی و بدی هاش شروع کردم به زندگی.
حالا دیگه از اون روزا 17_18 سال می گذره.
بعضی وقتا که خوب فکر می کنم، می بینم ما آدم ها بعضی وقت ها خیلی بد می شیم که اینقدر به دنیا و روزگار لعن و نفرین می کنیم.
این دنیا هم واسه خودش غم داره، گریه می کنه (بارون)، شادی داره، می خنده (گل هاش).
مثل ما آدم ها ! چه فرقی می کنه؟؟؟
دنیا دنیا دنیا، عزیز دلم، من با تموم سادگی هات دوستت دارم.
به زیبایی گل های بهارت، به گرمای خورشید تابون تابستونت، به سردی دلچسب پائیزهات و سادگی و آرامش شب های زمستونت.
ساده بیا دست من و بگیر و
ساده نگیر این همه سادگی رو
ساده نگیر اگه هنوز می تونی
پای همه سادگی هات بمونی....
درباره خودم
... وقتی سلام می کنی تمام پاسخ ها در تموج نگاهت طوفانی می شوند با روحی آرام اما من در پاسخ سلامت فقط آب می شوم لوگوی وبلاگ
منوی اصلی
صفحه نخست
پست الکترونیک
صفحه ی مشخصات
خانگی سازی
ذخیره کردن صفحه
اضافه به علاقه مندیها
نوشته های پیشین
سراشیب شعر
حرف حساب زیرنویس آموزشی یک لحظه تا تو کوتاه اما خواندنی رهگذر مناسبت ها شهریور 1387 آبان 1387 دی 1387 خرداد 1388 اسفند 1387 بهمن 1387 لینک دوستان
پرسه زن بیتوته های خیال تبادل لینک وافزایش بازدید اسلحه پر وقایع غش نکنی حرفهای نگفته... شمیم عشق پرسمان قرآنی تنها فقط نگاه تو ، مجنون کند مرا گروه ادبیات فارسی عشق از حسین(ع)تا مهدی(عج) شعرهای شاعران جوان چون میروی بی من مرو... آمار وبلاگ
بازدید امروز :12
بازدید دیروز :3 مجموع بازدیدها : 40495 خبر نامه
جستجو در وبلاگ
|